کد مطلب:133212 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:276

انحراف سیاسی
پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله محور سیاست، عوض شد و مقیاس های كهنه، دیگر بار نوگشت و امور به دور آن چرخید و همین مقیاس ها در شؤون مالی نیز عمل كرد و در جبهه های جنگ نیز نفوذ یافت و بالأخره منجر به یك انحراف عمومی در جامعه اسلامی گردید.

شرح این ماجرا، آنكه: در انتخابات سقیفه مسأله خلافت اسلامی بر مبنای رقابت های قبیله ای و حزبی مطرح شد و مقیاس لیاقت و فضیلت و درستكاری كه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله معتبر بود، از بین رفت. این اولین و اساسی ترین انحرافی است كه از نظر سیاسی در جامعه اسلامی راه یافت. در سقیفه به هیچ وجه صحبت از آن نبود كه كدام یك از نامزدها لایقتر و صالحترند و بلكه نامزد «انصار» «سعد بن عباده» مسأله غنم و غرم یعنی غنیمت و غرامت را مطرح كرد و قاعده معروف «الغنم بالغرم» را به میان آورد و مدعی شد كه چون ما در جنگ ها با پیغمبر صلی الله علیه و آله غرامت


دیده ایم، حالا باید در اینجا در مسأله خلافت، غنیمت گیریم.

نامزد مهاجرین، «ابوبكر»، در جواب او پس از ادای جملات سیاست مدارانه ای گفت: «ما امیر باشیم و شما وزیر باشید.»

این گفته، روحیه ی انصار را متزلزل كرد و «خباب بن منذر» گفت: «یك امیر از ما و یك امیر از شما».

این سخن، بر عمر بسیار ناگوار آمد و تندی به خباب گفت: «به خدا عرب راضی نمی شود كه شما امیر باشید در حالی كه پیغمبر صلی الله علیه و آله از طایفه ی شما نبود چه كسی با ما در سلطنت محمد صلی الله علیه و آله نزاع دارد؟ در حالی كه ما دوستان و وابستگان او هستیم»

خباب بار دیگر گفت: «انصار! كار خود را محكم گیرید. گفته ی این مرد را گوش نكنید كه شما را در این قضیه بی نصیب سازند. اگر هم سرباز زدند. آنها را نفی بلد كنید.»

و «سعد» نیز بسیار برآشفت و گفت: «من اگر نیرومند بودم، مثل شیر صدا می كردم و تو و یارانت از این شهر می گریختید.» [1] .

انتخابات سقیفه با این گفتگوها و مخالفت ها و كشاكش هایی كه روح عصبیت قبیله ای و جاه طلبی از آن نمودار است، انجام یافت و سرانجام مهاجرین پیروز شدند و ابوبكر به خلافت رسید، یك جامعه كه به انحراف می گراید، از اول تمام مراحل انحرافی را یك دفعه طی نمی كند، بلكه به تدریج و كم كم مقیاس های فضیلت نابود می شود و محور جامعه را عوض می كند.

راستی برای اثبات این كه سردمداران سقیفه، بخوبی از مشرب اسلام سیراب نبودند، همین گفتگوها، كافی نیست؟ در آنجا صحبت از تقوی و فضیلت نبود. یك نفر به آیه: «ان اكرمكم عند الله اتقیكم» متمسك نشد.

این انحرافات را نباید كوچك شمرد و آثار و نتایج آن را نادیده گرفت. پیروزی مهاجرین و شكست انصار، مسلمین را منشعب كرد و نیروی آنان را


تقسیم نمود. صرف نظر از پیدا شدن مرتدین كه از آن بحث خواهیم كرد، این نكته بسیار اساسی را باید توجه كنیم كه مخالفین یك نظام جدید، پیوسته با زیركی و فطانت كوشش می كنند كه از هر فرصتی برای سرنگون كردن آن استفاده كنند. یكی از بهترین فرصت ها این است كه بین پیروان و طرفداران نظام جدید اختلاف نظر پدید آید. این طبیعی است كه پس از مرگ بنیانگذار یك مكتب و یا رهبر یك حزب و یا زمامدار یك مملكت، بین پیروان او در شؤون مربوطه، اختلاف نظر و سلیقه بروز می كند.

این اختلافات، معمولا بر سر خط مشیی است كه باید برای رسیدن به هدف رهبر فقید تعقیب كرد، نه در جهت انحراف از مكتب و ایده ی او.

ولی در این میان، آنها كه با اصل هدف مخالفت داشته اند، از این آب گل آلود استفاده كرده و با تمام قوا مجهز و مسلح می شوند كه در مسیر معكوس اهداف عالیه ی پیروان مكتب، گام بردارند و جامعه را بدان مسیر سوق دهند.

نباید فراموش كنیم كه در مورد زمامداری، بیشتر اختلاف نظرها بر اساس جاه طلبی هایی است كه آگاه و ناآگاه، مردانی را وارد میدان مبارزه و اشغال مقام می كند. البته این روحیات، منافات با ایمان به هدف اصلی ندارد.

در جریانات بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله، اعم از آن كه مثل برادران سنی خود، آنها را مبنی بر حسن نیت كامل بدانیم و یا معلول انگیزه های جاه طلبانه و بیدار شدن احساسات گذشته، در هر صورت نتیجه یكی است؛ زیرا آنچه ما در خارج مشاهده می كنیم این است كه از این ماجرا، آنها كه با هدف اصلی اسلام مخالف بودند و عمر خود را در مبارزه با آیین جدید سپری كرده بودند، سوء استفاده كرده و مسیر جامعه را منحرف ساخته و سرانجام خود به قدرت مطلقه رسیده و جهان اسلام را در غرقاب ظلم و خون، ستمگری و شهوت رانی و هرزگی فروبردند.

ما در این بحث به سابقه دیرین خصومت خاندان بنی امیه با بنی هاشم توجه داریم و می دانیم كه بنی امیه، هم از جهت اصولی و هدفی و هم از نظر رقابت فامیلی، بشدت از پیشرفت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و آیین اسلام و سلطه خاندان بنی هاشم


ناراحت بودند و به قول طبری: «پرچمی علیه اسلام برافراشته نمی شد مگر آنكه رییس و قائد آن ابوسفیان بود.» پس از فتح مكه كه همه چیز به نفع اسلام تمام شد، اینان به صورت یك حزب شكست خورده درآمدند و مرگ پیغمبر صلی الله علیه و آله، اولین روزنه امیدی بود كه به روی آنان باز شد. اینك كه وارثین هدف و حاملین رسالت جهانی او به اختلاف نظر دچار شده اند، بنی امیه بهترین موقعیت را بازیافته اند كه به جبران شكست خود پردازند. بنی امیه مدت ها فعالیت كردند تا توانستند علاوه بر جبران شكست های گذشته، به زمامداری مطلق رسند و انتقام خود را از بنی هاشم بازستانند.

برای توجه به نقش بنی امیه در جریانات بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله، این نكته روانی باید مدنظر باشد كه: ابوسفیان رهبر حزب اموی با خوشنودی فراوانی كه از مرگ پیامبر دارد، نیرو می گیرد و نقشه طرح می كند. و با استفاده از موقعیت هایی كه دیگران متوجه آن نیستند به نقشه خود جامعه عمل می پوشاند.

تاریخ می گوید: ابوسفیان پس از انتخابات سقیفه به نزد علی آمد و گفت: «چرا باید خلافت در ضعیف ترین خاندان های قریش باشد؟ به خدا اگر بخواهی، مدینه را از سربازان سواره و پیاده پر می كنم.» علی علیه السلام بدو فرمود: «تو از دیرباز با خدا و رسول، دشمنی می كردی»

ابوسفیان به خیال خود می خواهد از موقعیت مخالفین حكومت، به نفع مقاصد جاه طلبانه و شیطانی خود استفاده كند؛ ولی در برابر روشن بینی امام، نقشه اش نقش بر آب می شود. وقایع تاریخی و جهات امر ثابت كرد كه به قول علایلی:

«در انتخابات سقیفه، مهاجرین پیروز شدند. پیروزی مكیان به معنی پیروزی قویترین حزب مكه بود. و این حزب، حزب اموی بود.»

آشفتگی و پریشانی، زخم و خونی كه بر چهره ی نیم قرن پس از رسول خدا نمودار است، بر اثر تفتینها و ضربات نابود كننده ی بنی امیه بود و این وضع از زمانی كه عثمان خلیفه سوم-كه خود از بنی امیه بود - به خلافت رسید، شدت یافت. پس بی جهت نیست كه ابوسفیان پس از پیروزی عثمان گفت: «سوگند می خورم كه


همیشه برای شما چنین آرزویی داشتم.»

در مورد اهداف بنی امیه، علایلی چنین می نویسد:

«اینها هدف های خطیری داشتند كه شامل اوضاع سیاسی و اجتماعی می شد، مهمترین نظریات آنها آن بود كه مقامات عالی در یك خاندان باشد. در اولین مرحله ی امكان، پادشاهی مطلقه به وجود آورند و سلطنت را موروثی كنند. نژاد عرب را بر سایر نژادها مسلط ساخته و آنان را به صورت یك طبقه ای كه مظهر «آریستوكراسی» است درآورند و بالاخره كسانی را كه در ساختمان شریعت سهیم بودند و اینك مانع اغراض آنها هستند، قلع و قمع كنند. برای این اهداف در ظل حكومت های پیش از عثمان به طور سری فعالیت می كردند.»

«حزب اموی از مستقر شدن خلافت برای قریش و دور شدن خاندان بنی هاشم از حكومت، استفاده كرد و به خلفا نزدیك شد و چاپلوسی كرد و به مقامات عالیه رسید و عصبیت های قبیله ای را شعله ور كرد و احزاب ضد خویش را به هر وسیله ممكن تضعیف نمود و بدین ترتیب اكثریت استانداران و فرمانداران شهرها از بنی امیه شدند.»

علایلی، تغییر دفعی سیاست را در زمان عثمان كه سرانجام به كشته شدن او انجامید، دلیل بر آن می داند كه حزب اموی، سیاست ثابتی را تعقیب می كردند؛ او می نویسد:

«ملت بیدار شده بود و انقلاب كرد و علی را سر كار آورد.»

بنی امیه با سابقه تاریخی ای كه در امور سیاسی داشت، اولا اعتماد خلفا را به خود جلب كرد و در شؤون مملكت ریشه دوانید و به قول مقریزی:

«در زمان خلفا، بنی هاشم والی هیچ كجا نبودند، در حالی كه بنی امیه همه جا را پر كرده بودند.»

ملاحظه می كنیم كه انحراف از مسیر اصلی تعلیمات اسلامی، به دشمن چگونه بال و پر می دهد و دست او را باز می كند. شاید سقیفه نشینان، هیچگاه فكر نمی كردند كه مقیاس های جدیدی كه در انتخابات مطرح كرده اند، وقتی دامنه یابد چه نتایج و آثار شومی به بار می آورد، و تعصب های جاهلیت و افتخار به قبیله و دعواهای فامیلی، چگونه از نو زنده می شود و به چه ترتیب، یگانگی و وحدت و


دوستی و معنویت از میان جامعه رخت برمی بندد و چگونه دشمن بیدار، از موقعیت به نفع خود استفاده می كند.

حقیقت آن است كه سردمداران سقیفه، نماینده ی روح عمومی امت نوبنیاد اسلام بودند و این بدان معنی نیست كه ما بخواهیم در این ماجرا تنها امت را مقصر قلمداد كنیم، بلكه منظور ما اشاره به یك نكته اساسی جامعه شناسی است: هیأت حاكمه و امت در یكدیگر تأثیر متقابل و «دوری» دارند، افكار و رفتار و گفتار هر یك در دیگری مؤثر است. روح كلی جامعه، در هیأت حاكمه بطور كاملتر و شدیدتر مجسم می شود و در همین حال هیأت حاكمه كه فكر مجسم و تشدید یافته ی جامعه است، هر چه از روحیات و اخلاق ریشه دار جامعه را كه در كمون است با كارهای خود به منصه بروز و ظهور می رسانند و بدین ترتیب با آنكه این دو دسته، عمیقا از یك روح كلی برخوردارند، ولی حكومت، با سیطره ی خود، تمام آنچه مقتضای طبع روحی اوست بروز می دهد و چون نیرومندتر است، جامعه را در جهت اخلاقی كامن خود رشد می دهد.

جریان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله از این دو عامل اصلی برخوردار بود: یكی روح كلی جامعه كه هنوز با تربیت اسلامی خو نگرفته و رذایل دوران جاهلیت را از دست نداده بود و دیگری، كارگردانان امور كه مجسمه های كامل این روحیه بودند. انحراف سیاسی بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله كه چهارده قرن است جامعه اسلامی را به خود مشغول داشته و شیعه، پیوسته این انحراف را بزرگ جلوه داده، به ترتیبی كه ملاحظه كردیم از نظر تاریخی ضایعات زیادی داشت كه مهمترین آن، تسلط بنی امیه بر اوضاع بود.

دقت بیشتر در این انحراف، نشان می دهد كه عصیان های داخلی و جنگ های «رده»، ضایعه ی دیگری بود كه انتخابات سقیفه از جنبه منفی خود داشت. تفصیل این داستان این است كه: می دانیم كه امام علی علیه السلام در انتخابات سقیفه شركت نداشت و وی كه نزدیكترین فرد به بنیانگذار اسلام بود و طبق عقیده ی شیعه و به اعتراف پاره ای از نویسندگان سنی از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله بالصراحه نامزد خلافت


بعد از او شده بود، از كار بر كنار شد.

صرف نظر از اختلافات كلامی مسأله كه در كتب فنی، از طرفین، مورد بحث قرار گرفته، از جنبه ی اجتماعی و سیاسی نیز داستان قابل ملاحظه است.

ما اگر توجه داشته باشیم كه اطلاعات مردم سركش عربستان از پیغمبر صلی الله علیه و آله، به عنوان رسالت و جنبه ی الهی او بود، می توانیم درك كنیم كه زمامداری پس از پیغمبر صلی الله علیه و آله هم، اگر همان جنبه ی الهی و مأموریت خدایی را می داشت، یك عنصر اساسی قدرت و سلطه ی سیاسی را دارا بود و بر دل و جان مردم، حكومت می كرد. زمامداران بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله، نه خود مدعی این جهت بودند و نه مردم درباره ی آنها چنین عقیده ای داشتند. صرف نظر از آنچه شیعه در اصل مسأله امامت معتقد است، از نظر اوضاع روحی جامعه، این نكته صحیح می نماید كه اگر علی علیه السلام، فرد برجسته و مورد قبول خاندان هاشمی، به زمامداری می رسید، روح اطاعت در امت حكمفرما و همبستگی جامعه بیشتر می گردید و دشمنان دیرین اسلام، زیربنای نوساز اسلام را بدان گونه كه شمه ای از آن را در این كتاب می خوانیم - ویران نمی ساختند.

این حقیقت را نه ما می گوییم؛ بلكه استاد علایلی دانشمند معاصر سنی نیز در تشریح ریشه های ارتداد مصرا بدین عقیده است كه:

«اگر سلطه بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله، به یكی از خاندان های پیغمبر صلی الله علیه و آله احاله شده بود، با روح عربی انسجام بیشتری داشت؛ زیرا این خاندان را جزیی از همان روحی می دیدند كه پیغمبر صلی الله علیه و آله را با آن می دیدند. مردم بطور فطری، به وراثت دینی تمایل دارند و اگر علی علیه السلام به حكومت رسیده بود، عرب برای زندگی زیر پرچم او حاضرتر بودند.»

مهمتر، آنكه خاندان بنی هاشم و خاصه علی بن ابی طالب علیه السلام، بیش از همه مردم به عمق تعلیمات عالیه اسلامی آشنا و از تعصبات قبیله ای و آلودگی های اخلاقی و جاه طلبی ها پاك و منزه بودند.

ارزش هر كاری را باید با مقیاس هدف و ایده ی اصلی اسلام بسنجیم. روحی كه اسلام در همه كارهای فردی و اجتماعی دمیده (یعنی خدا پرستی، اخلاص و


فضایل انسانی)، اگر در كار می بود، آن عمل، ارزش دارد. انحراف از این مسیر و لو همراه با پیشرفت ظاهری مرام و آیین باشد، در باطن، از ایده ی اصلی عاری است. یك امت كه تازه با اسلام آشنا شده، اگر بطور مداوم تحت تربیت مذهبی عمیق قرار نگیرد، بزودی در مبانی و اصول عقیدتی نو، دچار تزلزل و تردید می گردد، خاصه آنكه، پیش از اسلام، ادیان مختلفی در عرب وجود داشت و مردم، اصولا حالت اضطراب و تردید دینی داشتند.

عدم توجه به تلقین تعلیمات عمیق دینی در مردم، یك انحراف اصولی و عمیق بود كه پس از پیامبر پدید آمد و ضایعات فراوانی به بار آورد.

مسأله ارتداد در زمان ابوبكر و همچنین ظهور فرقه های مختلف، روی همین اصل بود. اگر خاندان پیامبر مسلط بر اوضاع بود، با توجه به انقیاد و اطاعتی كه مردم از آنها داشتند، تلقینات عمیق مذهبی و پرورش روحیات پاك و با فضیلت، ریشه های جاهلیت را از نهاد آنان برمی كند و چنین مردمی، به هرجا گام می نهادند، حامل ملكات فاضله و روح اسلام بودند.

پس علاوه بر اضطرابات داخلی و عدم نفوذ تربیت دینی در عرب، چهره ی خارجی اسلام و فتوحات اسلامی نیز، بدین ترتیب، از محور اصلی اسلامی خارج شد و با مقیاس های دیگری ارزیابی شد. مردم به كمیت، بیش از كیفیت اهمیت می دادند و تمام همت آنها مصروف افزودن بر جمعیت مسلمین شد. مسلمین خود را حامل رسالت جهانی اسلام می دانستند و برای برافراشتن پرچم آیین نو در اقطار جهان فعالیت می كردند؛ ولی فراموش كرده بودند كه اساس جهاد اسلامی دعوت مردم به حقایق لایزال عالم و رشد دادن به افكار ایشان به منظور نشر اخلاق فاضله، فهم و كمال، عطوفت و مهربانی، حق جویی و حق پرستی است. و اگر جهاد، به منظور كشور گشایی خالص درآمد و مجاهدین، خود از آنچه برای آن می جنگیدند بی خبر ماندند، از نظر اسلامی منحرف شده اند.

در حقیقت، این انحراف، اعراب فاتح را به صورت یك طبقه ممتاز كه پیوسته بر دیگران آقایی می فروخت، درآورد و نظام «اریستوكراسی» برقرار كرد.


اعراب، خود را بالاترین نژادها دانستند و دیگران را «موالی» خود نامیدند و عصبیت عربی، روح صمیمیت اسلامی را ریشه كن ساخت.


[1] براي اطلاع بيشتر بر جريانات سقيفه به كتاب هاي الغدير، النص و الاجتهاد و ساير كتب مربوطه مراجعه گردد.